فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

فرهام............مرد کوچک خانه ما...

مو قشنگ

از اونجائيكه ماماني دوست نداره كه من موهامو مدل فشني درست كنم و مي گه تو بايد آقا باشي و از اين سوسول بازيها خوشش نمي ياد منم قايمكي موهامو اينطوري كردم و عكسشو گرفتم ... به مامانم نگيدها    ...
23 آبان 1390

تقديم به خاله پريوا

اين عكس رو واسه دوست جون مامانم يعني خاله پريوا گرفتم آخه به مامانم گفته عكس فرهامو وقتي داره دستهاشو مي خوره بگير منم دارم دستهامو ملچ ملوچ مي خورم تا خاله پريوا خوشحال بشه ........ ...
21 آبان 1390

فرهام و دنیز

چند روز پیش دختر خاله مامان بعد از ده سال اومد پیش ما و ما از دیدن خودش و دختر ناز و گلش دنیز کوچولو بسیار خوشحال شدیم ....   ...
18 آبان 1390

به به

دیگه فرهام وارد شش ماه شده و کم کم باید خوردن غذاها رو شروع کنه ، به عنوان اولین غذا واسش یکم فرنی درست کردم و بهش دادم ، اما متاسفانه خوشش نیومد و همش رو بالا آورد . فکر کنم باید یکم دیگه صبر کنم ...   ...
8 آبان 1390

د...در

هر روز صبح زود با صدای فرهام از خواب بیدار می شوم ، صدای ملچ ملوچ کردن دستان کوچکش که تا مچ در حلقش فرو برده ، صدای آوازهای مختلف و تمرین اصوات ، صدای غر زدن از روی گرسنگی و ... برای من خسته و تشنه خواب که کل شب را در بهترین حالت ممکن هر یک ساعت بیدار شده ام این خواب دم صبح خیلی شیرین و دلچسبه .... زیرچشمی نگاهی به پسرک می اندازم ، تنها کافی است تا چشمان باز شده ام را ببیند تاجیغی از روی شعف و شادمانی نثارم کند ، دقایقی طول می کشد تا مغزم آمادگی لازم را برای آغاز روزی نو پیدا نماید و و بعد ... امروز صبح در خواب صداهای عجیبی می شنیدم ، خوب که گوش دادم شنیدم فرهام سخت مشغول تمرینه ، خدایا باورم نمی شد بالاخره زحمتهای دیروز ماما...
8 آبان 1390

با پسرم...

پسرم ، هر روز شاهد تلاش تو براي يادگيري چيزهای جدیدی هستيم كه براي ما ساده و براي تو دشوار و سخت است ، گاه مي بينم كه ساعتها مشغول تلاش براي كشف چيزي نو و يا انجام كاري جديد هستي ، حتي يكبار شاهد بودم كه چقدر براي يك غلتيدن ساده تلاش كردي ، چند بار محكم به زمين برگشتي و حتي برق عرق خستگي را بر پيشانيت ديدم ، در آن هنگام حس مادرانه ام مي گفت كه دستان كوچكت را كه زير بدنت گير كرده آزاد كنم و نگذارم اين تجربه براي تو با درد و خستگي توام شود  و تو راحتتر غلت زدن را تجربه كني اما سرسختانه با احساساتم مبارزه كردم ، مي دانم كه اين مبارزه ادامه خواهد داشت چرا كه وظيفه من تربيت يك مرد است ، مردي بزرگ با آينده اي درخشان و ...
8 آبان 1390

کمک ....

همیشه موقع آشپزی فرهام رو می زاشتم تو کریرش و می آوردمش آشپزخانه و یک نیم ساعتی می شد اینجوری سرگرمش کنم ، اما چند روزیه که دیگه اونجا هم نمی مونه و خودشو هل می ده پایین و گیر می کنه ، از کلیه مامانهای محترم خواهشمندم اگه روش دیگه ای برای نگه داشتن یک بچه غرغرو که یک لحظه هم تنها نمی مونه ،  موقع آشپزی دارن ما رو هم بی بهره نزارن ...   ...
7 آبان 1390

پسر خوب مامان

امروز از صبح که بیدار شدم فهمیدم که می تونم روی فرهام حساب باز کنم و یکم به حال خودش رهاش كنم تا دستی به سر و روی خونه که تبدیل به بازار شام شده بود بکشم ، بک ملحفه پهن کردم زمین و کلی عروسک و جغجقه دور و برش ریختم و ... بچه ام خودش با خودش بازی می کرد و آواز مي خوند که یک لحظه احساس کردم ساکت شده .... الهی مامان قربونت بره عزیزم از بس خوابوندن این بچه کار سختیه و مستلزم زمان و مکان خاصیه با دیدن این صحنه سریع دست به دوربین شدم و متاسفانه با صدای فلاش دوربین ...... ...
7 آبان 1390